تصمیمم این بود که امروز بیشتر بخوابم و این کار رو هم کردم. تا ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه خوابیدم و سپس آماده شدم و حدود ۱۱ و ۳۰ دقیقه رسیدم به مدرسه و رفتم به کمپ بلافاصله بعد از استقرار اذان گفتن و رفتم توی نماز خانه برای نماز ظهر و عصر. ناهار نبرده بودم با خودم چون به تازگی صبحانه خورده بودم. یک مقداری که گذشت، یک دفعه معاونی که مسئول امروز کمپ بود با تشر وارد شد و شروع کرد به داد و فریاد کردن: بلند شید جمع کنید برید خونه!

جا خوردم. منظورش ما بودیم؟ نذاشت استرس بگیرن بچه ها: به جز کسانی که توی سالن مطالعه نشسته بودن بقیه ای که از بیرون اومدن الان پا شن جمع کنن. و اونقدر صبر کرد که همه‌ی اونها وسایل شون رو جمع کردن و آماده رفتن شدن. دلیلش رو اینطوری توضیح داد که این ساعت مختص مطالعه‌س و کسی حق نداره این زمان رو به کار دیگری سپری کنه، از جمله ورزش کردن توی حیاط!

 

کمی گذشت زمان و دیدیم که برگشتن. معلوم بود از اولش که برای زهر چشمه. هر چند که خیلی جدی این صحبت رو کرد و شاید حتی منظورش این بود که واقعا از مدرسه برن بیرون. به هر حال، هر طور که بود این قضیه گذشت و یه زهر چشم حسابی گرفته شد. همه نشستن سر جاشون و در سکوت کامل به ادامه کارمون پرداختیم. مقداری کار کردم که معتقدم میشد خیلی بیشتر هم بشه. باید از صبح و حوالی ساعت ۸ شروع بکنم تا بتونم توی یک روز حدود ۱۰ ساعت مطالعه مفید داشته باشم. امروز جمع مطالعه مفید رو میشه گفت حدود ۶ ساعت بود. 

 

اواخر تایم که میخواستم آماده بشم و بیام، در کنار یک مذهبی لیبرال (کسی که رابطه هایی غیر از ازدواج با نامحرم رو مشکل نمیدونه و  معتقد به عدم حقانیت کلیت روحانیت هست)، به دفاع از یک عقیده پرداختیم. دروغی به نام تجاوز به دختران باکره‌ی محکوم به اعدام در سوره نساء!

جالبه که تا این حد دروغ گفتن آسون شده. و باور پذیر شده برای عده‌ای! وقتی که ازش مدرک خواستیم، شروع به جست‌و‌جو کرد توی گوگل. بلافاصله بعد از اینکه طرف فهمید زیادی گنده گفته، بحث رو به سمت آزادی مشروبات الکلی تغییر داد. ادعاش این بود که آزادی مصرف الکل باعث میشه که یک سری قوانین کنترل شده‌ای وجود داشته باشن و به عنوان مثال کسی به خاطر خوردن مشروب و مست بودن تصادف نکنه. در همین حال بود که آمار رسمی دولت آمریکا رو بهش نشون دادم، طبق آمار حدود ۳۵ درصد از کشته شدگان سوانح رانندگی رانندگانی هستند که الکل مصرف کرده بودن! که خب درصد تلفات ناشی از الکل قطعا بیشتر محسوب میشه، چون که توی اکثر تصادفات اشخاص ثالثی هم وجود دارن. افرادی که الکل مصرف نکرده بودن و کشته شدن، سایر سرنشینان خودرو ها و ...

که تصمیم گرفت شروع به مغلطه کنه. به هر حال هر چه که بود، گفت و گو بود و بهتر بود از اینکه فقط فحاشی طرفین باشه.

 

پس از اینکه از مدرسه خارج شدم و به سمت خونه حرکت کردم، توی ایستگاه اتوبوس پسران و دخترانی رو دیدم که حدسم اینه که از یک "دیت" داشتن بر میگشتن، پسرا مزه میپروندن تا دخترا بخندن. دخترا بی حجاب بودن ولی با توجه به شرایط، امر به معروف و نهی از منکر در اون شرایط خطر جانی داشت. هر چند الان پشیمانم ولی اون موقع سکوت کردم. توی مسیر سعی کردم اصلا نبینم دختری رو، تا مجبور نباشم که به یک یکشون تذکر لسانی بدم. سپس و در ادامه مسیر، توی خیابان منتهی به کوچه ای که خانه ما توشه، دو نفر دختر داشتن رد میشدن که یک لحظه نگاهم بهشون افتاد. حجاب نداشتن. روسریشون روی شونه شون بود. بدون اینکه حتی نگاهشون بکنم، و بدون حتی کم کردن سرعت راه رفتنم، و حتی بدون خم کردن سرم، بهشون گفتم که خانم ها روسری تون افتاده و مکث و توقفی هم نکردم. داشتم ازشون فاصله میگرفتم که فکر کردم برگشتن سمتم. یکیشون گفت: این دیگه چه ***ـشری داره میگه؟ :|

 

این تبدیل به یک چیز طبیعی شده در میان هم نسلی های من. فحاشی، گفتن واژه هایی که استفاده ازشون برای نسل قبلی قفل بود، و در کل شکستن هنجار های گفتاری. اینها همه عادی شدن.