سناریوی یک: ۱۷ سالش شده و حس میکند که دیگر بزرگ شده است. صبح زود از خانه بیرون میزند، به خانهی همسایه میرود و دخترش را خواستگاری میکند. بله را همان روز میگیرد و همان شب پس از جشنی ساده، این پسر و آن دختر زیر یک سقف بودند.
سناریوی دو: مدت هاست که به خاطر انجام این عمل وقیح در حال عذاب کشیدن است. از طرفی سرکوب نکردنش همراه با حس شدید گناه، کم شدن سطح تستوسترون و افسردگی های بعد از آن است. از دیگر سو، زمان هایی که خود را کنترل میکند و تمام نیروی اراده اش را به کار میگیرد که انجامش ندهد، پرخاشگر و بی حوصله میشود.
این همهی ماجرایش نیست. نیروی اراده اش کم کم ته میکشد و بالاخره وادارش میکند که انجامش دهد. کم کم به این نتیجه میرسد که با اراده نباید به جنگ این غول رفت. باید همانطور که قرآن گفته: به گناه نزدیک نشود و گام های شیطان را نپیماید. نه که مستقیم به جنگ مرحله آخرش برود. در هال مینشیند تا شاید وجود نگاه دیگران بر او باعث شود که نتواند کاری انجام دهد. مدتی میگذرد و از فرط سر و صدای اضافی نمیتواند تمرکز کند. به اتاق خوابش میرود که ادامه ی درسش را بخواند ... پس از ۱۰ دقیقه ... پشیمان میشود از اینکه این عمل وقیح را انجام داده. مینشیند و کمی فکر میکند و دوباره استراتژی ای تنظیم میکند که به گمانش موفق تر است. از آنجا که هر استراتژی ممکن را آزموده، تقریبا مطمئن شده که این چرخه برای ابد ادامه دارد؛ یا حداقل تا زمانی که ازدواج کند.
حال پرسش اینجاست که چه زمان میتواند ازدواج کند؟