از آخرین پستی که توی این بلاگ گذاشتم (۲۹ آذر) حدود ۴ ماه میگذره. امروز خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم که بیام اینجا و از امکاناتش برای یه هدف به خصوص استفاده کنم که چشمم به این بلاگ افتاد و پست های قبلیم رو خوندم.
از آخرین پستی که توی این بلاگ گذاشتم (۲۹ آذر) حدود ۴ ماه میگذره. امروز خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم که بیام اینجا و از امکاناتش برای یه هدف به خصوص استفاده کنم که چشمم به این بلاگ افتاد و پست های قبلیم رو خوندم.
زندگی مدرن گند زده به هر چی غریزه انسانیه. هیچ چیزی باقی نذاشته که بشه گفت با غرایز ژن ها مون سازگاره. غذا، آب، ساعت خواب، فعالیت های بدنی، و مدتی که زیر نور خورشید هستیم به طرزی عجیب نا سازگاره با نسل قبلی.
از اونجا که میخوام عادت کنم به هر شب گزارش نویسی، حتی امشب که روز متناظرش رو تعطیل کرده بودم کلا رو پست میذارم.
یک کانال زدم به نام مواد لازم جهت تبیین.
تصمیمم این بود که امروز بیشتر بخوابم و این کار رو هم کردم. تا ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه خوابیدم و سپس آماده شدم و حدود ۱۱ و ۳۰ دقیقه رسیدم به مدرسه و رفتم به کمپ بلافاصله بعد از استقرار اذان گفتن و رفتم توی نماز خانه برای نماز ظهر و عصر. ناهار نبرده بودم با خودم چون به تازگی صبحانه خورده بودم. یک مقداری که گذشت، یک دفعه معاونی که مسئول امروز کمپ بود با تشر وارد شد و شروع کرد به داد و فریاد کردن: بلند شید جمع کنید برید خونه!
با توجه به اتفاقات عجیب اخیر مدرسه و اینکه مدیر مدرسه در اقدامی عجیب با توجه به تراز پایین آزمون جامع سعی در تعلیق معافیت های هنوز محول نشدهی من داشت، تصمیم گرفتم که بی انضباط خوبی باشم.
مدتی بود به خاطر مشکلاتی که برام پیش اومده بود نمیتونستم حتی به اینترنت دسترسی داشته باشم، چه برسه به اینکه گزارش هم بذارم.
امروز آزمون جامع داشتیم. خیلی شیک رفتم نشستم و منتظر بودم که وقت تموم بشه، در این حین خیلی ریلکس یه چند تایی سوال حسابان و آمار هم حل کردم و وقت که تموم شد تحویل دادم و رفتم توی حیاط.
برنامه تجلیل از دانش آموزان برتر بود و اینها. به عدهای مدال ورزشی دادن و از یکی از محققین هم تجلیل به عمل اومد.
بعدش که از حضور توی آفتاب سوزان رها شده بودیم، به سمت کلاس ها رفتیم. معلم کارآفرینی من رو دید و گفت که باید تا زنگ آخر پاورپوینت برای ارائه تکلیفت داشته باشی وگرنه ... !
از اونجاییکه زیاد وقت ندارم پست بذارم، این پست رو فوری و انقلابی مینویسم.
رفتم مدرسه کارای معافیتم اوکی شده از فردا دیگه میگیرمش و اینا و امروز هم کار مفید خاصی نتونستم بکنم و خسته بودم و ناهارم نبرده بودم تازه.
هوف
امروز که نرفتم، هنوز خوب نشدم. فردا هم نمیرم. شاید مجبور بشم به خاطر تولد یکی از اقوام برگردم آخر هفته به شهر خودمون.
امروز جلسه دوم رو (از چهارده تا) دیدم و یکی دو تا از تکلیفاشو انجام دادم.
همین.
خدا رو شکر وضعیت جسمیم بهتره. امروز بهبود نسبی حاصل شده. اما همچنان به حدی نیست که بخوام برم مدرسه. فردا رو هم باید استراحت بکنم (یا حداقل مدرسه نرم).
همین.