اوضاع سیاسی کشور تازه یکم آروم شده. جو مدرسه نسبت به روز های قبل کمی علمی تر شده و بحث ها از قضایای حجاب و حکومت و این ها در حال خارج شدنه. چند نفری هم که مقداری با نامردی یا هر چیزی هویت شون به عنوان لیدر های اعتراض لو رفته بود، بالاخره آب از آسیابشون افتاد و کم کم دارن بر میگردن مدرسه. میتونم بگم مجددا آرامش حاکم شده. این آرامش از جهات بسیاری برای من خوبه.

امروز توی آرامش تونستم یک نفر از همکلاسی ها رو با یک سری از تفکراتم آشنا کنم. خدا رو شکر طرف منطقی بود و به جای فحش دادن و خروج از بحث، نشست و به حرفام گوش داد و قانع شد. اما همه‌ی همکلاسی هام مثل ایشون نیستن، برخی زمانی که نتونن بحثی رو منطقی پیروز بشن اون رو به حاشیه کشیده و یا شروع به فحاشی میکنن. کاری نداریم! (به قول شاعر ما که خندان میرویم)

در همین برهه‌ی حساس سیاسی و امنیتی کشور، منی که دارم تلاش میکنم که توی مسیر المپیاد کامپیوتر باقی بمونم، یک سری چالش ها برام ایجاد شده. مجبورم همه‌ی درس های مدرسه رو شرکت کنم! حتی عمومی هایی که ۸۰ درصد تایم کلاسشون به داستان های معلم میگذره. و گاها دروس تخصصی که من خودم میتونم درسشون بدم ولی معلم ها تا هزار تا تست و نکته کنکوری نگن دست بردار نیستن! (از سمپاد انتظار نداشتم حقیقتا، نباید هدف نهایی رو کنکور در نظر بگیرن)

به معاون مدرسه مراجعه کردم برای عضویت توی کمپ مطالعه مون. ایشون هم گفتن که متاسفانه دوازدهمی ها دارن کم استقبال میکنن، هر چند امیدوارم این روند فعلی کن فیکون بشه ولی اگر همینجوری پیش بره ظرفیت پر نمیشه و احتمالا شما هم بتونی از کمپ استفاده بکنی. 

مدیر مدرسه بر خلاف مدیر سال قبل (بیشتر میشه گفت مدیر دولت قبل) انتقاد پذیره و راحت هر حرفی رو میرم بهش میگم، گاهی با الفاظ و لحنی تند! گاهی هم تو برخی جلساتی که شرکت میکنم و به من تایم سخنرانی میدن هم حسابی نقد به ایشون وارد میکنم. اما خب ایشون که لبخند میزنن فقط و گوش میدن. این عالیه. در رابطه با المپیاد به ایشون مراجعه کردم و خدا رو شکر جواب منطقی گرفتم. اما خب فعلا تا تکلیف کمپ مشخص نشه در حال تلاش برای استفاده از تایم بعد از ظهر و روز های تعطیلم.

 

از مدرسه که بر میگردم خونه، توی اتوبوس، توی خیابون و تقریبا هر جایی، دختران دبیرستانی رو میبینم‌ (تاکید میکنم که میبینم نگاه نمیکنم) که کشف حجاب کردن و یا اوضاع حجاب مناسبی ندارن. تا چند وقت پیش میرفتم باهاشون صحبت میکردم که خواهرم / آبجی ام، حجابت! اما کم کم به این نتیجه رسیدم که گاهی وقتا این ممکنه اون ها رو به این دیدگاهشون لج باز تر بکنه. پس سعی میکنم یه جور دیگه متقاعدشون بکنم.

 

امروز، به طور مشخص، یک روز خیلی خیلی عادی بود. نه مثل شنبه‌ی همین هفته به اتهام تحریک دانش آموزان علیه نظم و امنیت مدرسه دستگیر شدم، نه هیچ معلمی منو انداخت بیرون و نه اتفاق چندان بدی افتاد. (اگر گیر دادن معلم شیمی به روش حل مسئله استوکیومتری من رو نادیده بگیریم)، آره. یه چهارشنبه‌ی سفید رو پشت سر گذاشتم.

 

یه سریال انتخاب کردم، بعد از دیدن بریکینگ بد و غصه خوردن برای تموم شدنش، حالا جدیدا فهمیدم که سریال better call saul هم وجود داره، خیلی خبر نوید دهنده ای بود! قسمت اولش رو دیدم و میخوام به عنوان سریال جدید انتخابش کنم و ببینمش به مرور.

 

در رابطه با اوضاع ترکم هم بخوام بگم، امروز نمیدونم روز چندمه، اما چیزی که میدونم اینه که به خاطر پیمودن مسیر های طولانی با خط ۱۱ (پاهای عزیزم رو میگم)، تستوسترون فراوانی در بدنم هست که میخواد وادارم کنه به انجام اون عمل وقیح (که کور خونده).

 

برای فردا یه چک لیست ایجاد کردم که قراره تسک ها رو داخلش بنویسم و یه سری از این کارا روش انجام بدم، قرارش میدم اینجا شاید بعدا که نیاز بهش پیدا کردم بتونم اینجا داشته باشمش.

لینک دریافت و مشاهده فایل

 

خیلی هم عالی. من برم فعلا یه صحبت هایی بکنم با این بنده خدا. بعدشم بگیرم بخوابم.