همچنان در حال ایجاد عادت: در طول روز بدون فضای مجازی، بدون دریافت اخبار، پست توی بلاگ، و درس خوندن توی کمپ.
صبح زود رفتم پیش معاون پایه دوازدهم. متوجه شدم که معاون پایه مون برادر شون که یکی از روحانیون بودند فوت شدن و ایشون به سوگ برادرشون نشستن، پس معاون پایه دوازدهم منصب ایشون رو فعلا عهده دار شدن. ایشون بلافاصله بهم گفت که با پدر یا مادرت تماس بگیر. با پدرم تماس گرفتم و ایشون به پدرم گفتن که روز دوشنبه بیاید مدرسه معلم هندسه میخوان باهاتون صحبتی داشته باشن. (سریع قضیه رو فهمیدم). میخواست که تا حدی ری اکشن من رو هم تماشا کنه. منم خیلی ریلکس گفتم که امر دیگه ای ندارید؟ با اجازه تون از خدمت مرخص میشم :)
زنگ اول دبیر عربی چون فقط سه نفر بودیم، دربارهی یه سری موضوعات اجتماعی و فساد هایی که دیده بود صحبت کرد. زنگ دوم هم داشتیم با دبیر آمار سر اثبات قضیه کوچک فرما که تا حد خیلی خوبی پیش برده بودم بحث میکردیم که گفتن برگه اثباتت رو بده به من و من بعدا روش فکر میکنم.
در همین حین دوستان ایدهی زیبایی در ذهن بنده کاشتن. باید تا قبل از دوشنبه دبیر هندسه اخراج بشه :))
با وارد کردن اتهامات سنگین، اعم از استفاده از محتوای جنسی و فحش ناموسی و جنسی و رکیک به دانش آموزان، تخریب و تحقیر اونها، ایرادات علمی بسیار و انتقاد پذیر نبودن دربرابر اونها، آموزش های جنسی، ترویج استفاده از محتوای جنسی اعم از فیلم های غیر اخلاقی و غیره، اهانت به بزرگان و ادیبان مانند لقمان، و ... یک نامه نوشتم به مدیریت و زیرش رو امضا کردیم. یکی از بچهها هم که من نبودم، این نامه رو به مدیریت تحویل دادن. (از عمد بالای نامه رو امضا کردیم که تبدیل به شتر مرغ بشه، نه شتره که بار ببره و نه مرغه که تخم بذاره).
یک مقدار روی سناریو های ممکن کار کردم که چطور اتهامات وارد شده به این شخص رو توی مدرسه پخش کنم. برنامهم اینه که چهره به چهره با دوستان و افرادی که میشناسم صحبت کنم و این مطالب رو بین شون پخش کنم. اونقدری پخش کنم که این رو به عنوان یک فرض قبول کنن. باید همچنین به صورت موازی بین دبیران و کادر مدرسه هم این رو پخش کنم. (کما اینکه تا کنون کردم تا حدی).
و نکتهی این ماجرا اینه که من اصلا ورود نکنم به این قضایا. من صرفا این قضایا رو مدیریت کنم و کاری بکنم که اونقدر حرف پشت سر این معلم زیاد بشه که آبرویی براش باقی نمونه. و کسی هم حرف ایشون رو بیش از این قبول نکنه.
همچنین باید اونقدر قضیه جدی بشه و اونقدر در این باره حرف زده بشه، و حتی تا حدی این قضیه رو به چیز هایی که دانش آموزان مخالف صد در صدش هستن ربط بدیم و کاری کنیم که خشم اونها افزایش پیدا بکنه و اولیای دیگری هم وارد این ماجرا بشن. اینجوری یکم میشه قضیه رو جدی ترش کرد.
همچنین باید با کلاس های دیگه صحبت کنم که اونها هم نامه هایی جداگانه بنویسن و زیرش رو امضا کنن.
دبیر هندسه نباید از این قضیه قسر در بره!
بعد از زنگ آمار و با توجه به اینکه مدرسه به خاطر جلسهی دبیران زودتر تعطیل شد، رفتم توی کمپ و مطالعه رو شروع کردم تا ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه. تو این مدت ۵ تا مسئله از پروجکت اویلر حل کردم، و روی یک مسئلهی مرحله دویی (آیا میشود با جایگشت دادن ارقام یک عدد توان دو، یک عدد توان دوی دیگر به دست آورد؟) کار کردم. در آخر هم کمی روی پروژهای که داشتم برای تدریس برنامه نویسی و کمی تا حدودی کسب در آمد و اینها کار کردم. اون اواسط هم مقادیری چرت زدم که با کمک یکی از دوستان و با قهوهی شدیدا تلخی که برام درست کرد، خواب از سرم پرید.
بعد هم که خیلی ریلکس و آروم از مدرسه زدم بیرون و با اتوبوس اومدم خونه.
وقتی رسیدم، یکی از برادران جبههی خودی تماس گرفت و گفت که شنیدی خبر شاهچراغ رو؟
گفتم نه!
- ۳ تا تروریست ریختن تو شاهچراغ ملت رو به گلوله بستن، آمار رسمی میگه که کشته شدگان ۱۵ نفرن! دو نفرشون رو گرفتن و یکی فعلا متواریه.
دربارهش تحقیق کردم. ظاهرا این اتفاق افتاده و این خبر درسته. حالا منتظرم ببینم "من و تو"، "بی بی سی"، و "شبکه سعودی ایران اینترنشنال" چه خبری رو قراره ازش بسازن.
احتمال میدم که این اخبار رو بسازن:
۱. توطئه خود نظامه که حواس ملت از اعتراضات پرت بشه.
۲. مردم توی شاهچراغ تحصن کرده بودن و اینها سپاهی بودن که ریختن و ملت رو کشتن.
۳. مردم مذهبی برای حمایت از بی حجابی برخاسته بودن که کشته و سرکوب شدن.
۴. در اعتراض به حجاب اجباری دختران رفته بودن شاهچراغ دعا کنن که کشته شدن.
۵. معترضان شعار های ضد نظام میدادن که کشته شدن.
۶. کشته شدگان نخبه بودن به همراه خبر شماره ۲.
۷. همه موارد.
ببینیم چه آشی دوباره دارید برای ما می پزید.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.